#خان_پارت_127

انگار بهش گفتم میخوام دنیا رو به پات بریزم که اینقدر خوشحال شد! با گلبانو
هم هماهنگ کردیم که به زن بگه بچه سر زایمان مرد و...
"-خالهت ازدواج نکرده؟
-چرا، ولی شوهرش ولش کرد و رفت شهر. یک مرد بلهوس که خالهم رو در
شأن خودش نمیدید. خیلی خاله رو عذاب داد، خیلی...
-بچه چی؟ بچه نداره؟
-نه. یک بچه داشت که سر زایمان مرد. بعد از مرگ بچهش شوهرش ولش کرد
و رفت".
دستش رو از دست پدرش بیرون کشید و خان همچنان ادامه داد:
-نوزاد رو توی بغلم گرفتم، پسر بود. اون مرتیکه حتی نگاه نکرد ببینه بچهش چه
شکلیه. ولی زنه داد میزد، نعره میزد، میگفت بچهم زندهست. اصرار داشت
بچهشو بدیم بغل کنه مطمئن شه مرده یا نه.
من دیگه نموندم، سریع برگشتم بیمارستان که شنیدم مریم رو بردن اتاق عمل. یکم
پول به دکتره دادم تا راضی شد اون بچه رو جای بچهی خودم بده بغل زنم و بگه
بچهمون سالم به دنیا اومد.
اون بچهی مرده رو هم لای پارچه پیچیدم و با پول تحویل همون مرتیکه دادم تا
بچه رو بده به زنش و زنش باور کنه بچهش مرده. ولی اون زن بیچاره اصرار
داشت که بچهش زنده ست. میگفت این بچه، بوی بچهای که به دنیا آورده رو
نمیده.
ناباور لب زد:
-بابا...
چانهی خان شروع به لرزیدن کرد و مغموم چشم بست:

romangram.com | @romangram_com