#خان_پارت_101
-لازم بود بدونی.
-که چی بشه؟
-علیرضا به کمک نیاز داره. باید از قعر چاهی که توش گرفتاره نجاتش بدی.
-من ناجی کسی نیستم.
-هستی، ناجی علی هستی!
با حرص گفتم:
-اون منو به چشم دشمنش میبینه. به چشم زن مردی که زنش رو گرفت. تصمیم
داره یک روز عقدم کنه و باهام باشه تا انتقامش از هادی رو تکمیل کنه.
لبش به لبخندی کج شد:
-نشناختی علی رو نه؟ نامردی تو کارش نیست. اگه پیششی، یعنی میخوادت!
نوبت من بود که پوزخند بزنم:
-جمع کن این قصهی لیلی و مجنون رو. علی منو میخواد؟ من فقط طعمهای
هستم که اونو به انتقام نزدیک میکنه. کشتن سحر و هادی آرومش نکرده،
میخواد...
سمتم چرخید و با جدیت حرفم رو قطع کرد:
-جون در برابر جون! اینو میخواد!
ابروهام بالا پریدند و ادامه داد:
-سحرش رو از دست داد، یک جایگزین برای سحرش میخواد. کس بهتر از تو؟
هم زن هادی بودی و علی به اشتباه فکر میکنه عشقش بودی، هم از نظر مردم
ده یک بیوهی خوشگلی که نیازمند. یک مرده که بشه سر پناهش.
پوزخندم رنگ پیروزمندی به خود گرفت:
-چه خوب، مرسی که گفتی. پس باید علی رو از اشتباه در بیارم، بهش بفهمونم
romangram.com | @romangram_com