#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_48
" خوب پس آن پيرزن خرفت بهم دروغ گفته ؟"
" دروغ نگفت خانه نبودم..."
نعره كشيد و گفت:" خفه شو ! مگر بهت نگفتم هر وقت خواستم بايد ببينمت ؟!"
"خوب حالا چرا عصبي هستي خب فردا بيا دنبالم."
چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد :" خيلي خوب فردا جايي نرو منتظرم باش ."
سوارشو چقدر طولش دادي ؟"
" ساعتم را پيدا نمي كردم."
بي آنكه نگاهش كنم در رابستم . مثل هميشه تند مي راند. به باغ رفتيم . به محض اينكه ماشين را خاموش كرد با يك حركت تند و عصبي پياده شد . در سمت مرا گشود و مرا كشان كشان داخل ساختمان برد .
romangram.com | @romangram_com