#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_46



نه زدم تو ذوقش و نه با بي ميلي به حرفهايش گوش دادم ... چقدر دلم ميخواست بيشتر حرف بزند . انگار حرفهايش را دوست داشتم . انگار داغ دل مرا تازه مي كرد... به ياد برخورد هفته پيشش افتادم كه جلوي مادرش سيلي محكمي زير گوشم خواباند آن هم به خاطر اين كه گفته بودم نمي توانم شب را پيششان بمانم اگر پا در مياني مادرش نبود به همان سيلي اكتفا نمي كرد.



" ماني خداحافظ. . من رفتم...حالا كه مدرسه ها تعطيل شده دلم برايت تنگ مي شود ... راستي تجديدي هايت را چكار مي كني؟"



آه عميقي كشيدم و گفتم:" يك كاري ميكنم گه گاهي به ديدنم بيا"
مادر بزرگ كه در را باز كرد خسته و غمگين داخل شدم . حالم بد جوري گرفته بود .



"نميخواهي ناهار بخوري؟"



" نه مادربزگ اشتها ندارم .... مادر بالاست؟"



" فكر نكنم چون هيچ سرو صدايي به گوشم نرسيده."




romangram.com | @romangram_com