#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_29

رفت و با پتو برگشت. پتو را به رويم كشيد و گونه ام را بوسيد. پرستار آمپولي را داخل سرم فر كرد و رفت. نميدانم تا چند ساعت در تب و هذيان بودم .



روز بعد اگر چه حالم بهتر نبود . اما ديگر نميلرزيدم. دكتر با خوشرويي حالم را پرسيد .

"از ديروز بهترم ... ولي هنوز سرم گيج مي رود."



"چيزي نيست دخترم چند روز كه اينجا بستري باشي خوب ميشوي !"



"ذكتر مادرم كجاست؟"



"در محوطه هستند. مادرت غذاي بيمارستان را دوست نداشت لابد رفته اند بيرون چيزي بخورند ."



از لبخند معني دارش من هم لبخند زدم . چهره مهربانش به من آرامش بخشيد . ناخواسته



گفتم:"دكتر! ميدانم چرا حالم بد شده است ! به كسي نگفتم ولي به شما ميگويم."

romangram.com | @romangram_com