#کسی_پشت_سرم_آب_نریخت_پارت_13
چهره مادر با شنيدن اين جمله از هم شكفت.:"اين باعث افتخار من است پسرمكه تو مرا به همه دختران زيباي اين جمع ترجيح ميدهي."
برديا دستش را به دستان پرمهر مادرش سپرد و با لبخند به طرف محل رقص رفتند. چقدر كوچكم كرده بود .
ماني يواش تر برو كه چاك پيراهنت جر نخورد"
در آن لحظه از مقابل آرمينا با همان خشم و كينه گذشتم.
فكر ميكردم به دليل رفتار سبك اوست كه من اين چنين تحقير مي شوم .
مادر بيچاره كه فكر ميكرد آن پسر خوش سيماو خوش اندام در اين مدت كم
عاشق من شده است با ديدن صورت عبوس من آه از نهادش برآمد .
ماريا چند لحظه نگاهم كرد و بعد با صدايي كه تنها من بشنوم گفت :"فراموش كن به رقص مادر و پسر نگاه كن ! ببين چه قدر هماهنگ و موزون مي رقصند."
با غيظ چشمانم را سمت محل رقص چرخاندم . آهنگ ملايمي نواخته ميشد و فقط آن دو در حال رقص بودند.
با تمام شدن آهنگ مهمانان را براي صرف شام دعوت كردند . من هم سعي كردم در جايي قرار بگيرم كه مجبور نباشم خانم رزيتا و پسرش را تحمل كنم . مادر بنا بر سياست خودش جاي مرا با ماريا عوض كرد و تا به خودم آمدم ديدم كنار پسر جواني قرار گرفتم كه بي اندازه حرف ميزد و مي خنديد.
پسر جوان كه متوجه من شده بود سعي ميكرد به نوعي نظر مرا جلب كند.ظرف سالاد و ماست و نوشابه و هر چه دم دستش بود را مقابل من مي گذاشت و مرا دعوت به خوردن ميكرد.
وقتي پرنده نگاهم به سمت جايگاه خانوادگي خانم رزيتا پر كشيد نگاه نافذ برديا را خيره به خود
ديدم كه زود نگاهش را دزديد و سرگرم گفت و گو
با مادرش شد .
romangram.com | @romangram_com