#کاش_هنوز_عاشقم_بودی_پارت_115

پیام را باز کرد.

" احوالم رو می بینی... ببین دارم از دست می رم... رخ بنما"

از موقعی که آمده بود یا در آشپزخانه خود را مشغول کرده بود و یا در اتاقش قایم شده بود... بیشتر از همه از ماهی خجالت می کشید. لبخند های ریز ماهی هم بیشتر خجالتش می داد. پیامی دیگر آمد ...

" نمی خوای بیایی بیرون... به خدا دو روز دیگه رفتنی ام"

لبش را به دندان گزید و چیزی در وجودش غلیان کرد. ته دلش غنج می رفت و حالی بس عجیب داشت. آرام در را باز کرد و بیرون رفت. با صدای عادل از جا پرید و جیغ خفیفی کشید.

- ناز؟

پشت سرش به دیوار تکیه داده بود و دست به سینه و لبخند زنان نگاهش می کرد. ناز حرصی پوفی کرد و آهسته گفت:

- خجالت نمی کشی؟ الان ماهی چه فکری می کنه؟

عادل تکیه اش را از دیوار برداشت و خبیثانه گفت:

- ماهی؟ قربونش برم... مثل کوه پشت پسرشه... در جریان همه چیزم هست...

-وای خدا آبروم رفت.

-نچ...نچ...بابا چه ربطی داره پسر ماهی عاشق یه دختره شده که از قضا مثل اسمش کلی ناز داره... اون موقع چه ربطی به آبروی تو داره؟

این عادل شیطان و شوخ و شنگ کجا پنهان شده بود که پس از آن اعتراف، این چنین بی پروا شده بود.

romangram.com | @romangram_com