#کنیزک_زشت_من_پارت_89


من....منظورت چیه ؟

هیچی .... خودت بهتر میدونی .... مث اینکه مهران با یه نگاه گلوش گیر کرده

برو بابا .... این ادما با این همه دک و پز چه به من و تو ؟

چی بگم ؟ .... شایدم تو راست میگی

پیمان : خب خانما .... برین وسایلتونو بچینین

پری : مهران من یه اتاق جدا میخوام

شرمنده اتم پری جان اینجا 3 تا اتاق خواب بیشتر نداره باید با خانما یه جا بخوابی

من پیش بعضیا نمیتونم ... خوابم نمیبره .... یه اتاق واسه شما مردا یه اتق هم واسه خانما اتاق اخری هم مال من

باشه اشکالی نداره ... ولی اتاق کوچیکه مال تو .... پنجره نداره

خیلی خب ایرادی نداره

به این ترتیب من و مرجان و نازگل تو یه اتاق وسایلمونو چیدیم اتاق یه پنجره داشت که رو به باغ باز میشد همه جا پر از در خت بود و روی درختا برف جمع شده بود و همه جا رو سفیدپوش کرده بودمردا هم توی یه اتاق موندن و اون پری افاده ای هم تو اتاق کوچیکه موند نازگل میخواست لباسشو عوض کنه که رومو برگردوندم و با این کار نازگل خنده ای سر داد و گفت : دختر تو چقدر خجالتی هستی .... خب هممون هم جنس همیم دیگه رو گرفتن نمیخواد که

خب .... من اینجوری عادت کردم

میدونی هر چی بیشتر نگات میکنم بیشتر احساس میکنم یه جایی دیدمت .... انگار خیلی زیاد میشناسمت .... ولی هر چی فک میکنم به جایی نمیرسم

نمیدونم ... اما مهران هم مث تو میگه ... یه بار هم گفت شبیه جوونیای مادرش ناهید خانمم

نگاه کنجکاوانه ای انداخت و گفت : راست میگی .... چرا به فکر خودم نرسیده بود .... عجیبه شباهتت به خاله ام خیلی زیاده ....

چشماشو ریز کرده بود و نگام میکرد و اروم با خودش زمزمه کرد : یعنی امکان داره ؟ ... نه خدا یا همچین چیزی نمیشه

romangram.com | @romangram_com