#کنیزک_زشت_من_پارت_77
من ..... من راستش .... راستش با لیلی کار داشتم .
تعجب کردم نمیدونستم کیه که با من کار داره گفتم : خودمم شما ؟
وای لیلی خودتی ؟ خدا بگم چیکارت نکنه دختر .... واسه چی یه زنگ نمیزنی ما رو از خودت با خبر کنی ؟ میدونی با چه بدبختی ای شماره ی اینجا رو گیر اوردم ؟
مرجان خودتی ؟
اره دیگه بی مغز .... میخواستی کی باشه ؟ .... چه خبر ؟ خوش میگذره ؟
دلت خوشه ها ... چه خوشی میخواد بگذره ؟ ولی خب هر چی باشه بهتر از موندن تو اون خونه با اون بابای معتاده
لیلی بابات دیگه اینجا نیست
نیست ؟ یعنی چی ؟ کجاست ؟
بابات ..... از اینجا رفته .... خیلی وضعش خراب شده بود فک کنم زیر پل میخوابه
چرا رفت ؟
اخه ... همسایه ها اعتراض داشتن دیگه تزریقی شده بود مردم میترسیدن یه وقت مریضی ای چیزی بگیرن بیرونش کردن
ناخوداگاه یه اه کشیدم فکرشم نمیکردم سرنوشت خانواده ی ما به اینجا برسه که مرجان گفت : لیلی دلم واست تنگ شده بیا یه جایی همو ببینیم
اخه نمیتونم ..... اینجا هم دستم بسته اس ... اجازه نمیده بیام بیرون
لیلی تو واقعا صیغه اش شدی
نه .... یعنی اره ولی نه به اون عنوانی که تو توی ذهنت داری .... فقط چون من کارای شخصیشو میکنم خودم گفتم یه محرمیت ساده داشته باشیم که من عذاب وجدان نداشته باشم
هادی حالش خیلی خرابه میگفت اون مرتیکه بی ناموس تو رو بوسیده درسته ؟
romangram.com | @romangram_com