#کنیزک_زشت_من_پارت_10
هنوز چند لحظه هم نگذشته بود که دوباره پیام داد : هر روز میای ؟
لیلی : نمیدونم من اولین باره اومدم اگه شد بازم میام
پس هر روز سر ساعت 9 صبح بیا چت من منتظرم ..... فعلا بای
باشه بای
اون روز یه حال عجیبی داشتم تا به حال به این صورت با جنس مخالفم حرف نزده بودم نهایتا هادی یا امثال اون و امثال بابام دور و برم بوده هیچوقت به این شکل با یه پسر حرف نزده بودم اما نمیدونم چرا نخواستم این موضوعو به کسی بگم مرجان و و گلی هم خونه نبودن مرجان صبح ساعت 7 تا 2 توی یه مانتوفروشی کار میکرد گلی هم توی یه کارخونه مسئول بسته بندی بود و فقط گاهی خونه بود کنار حوض نشسته بود و تو فکر بودم تا اونجایی که متوجه اومدن مریم نشدم
خاله لیلی ؟ .... چرا جواب نمیدی ؟ باهام قهر کردی ؟
حواسم بهش جمع شد و گفتم : نه عزیزم ... قهر چیه ؟ چی میخوای خاله ؟
گشنه امه .... غذامو برام گرم میکنی ؟ مامانم تو یخچال گذاشته
اره عزیزم بریم برات گرمش کنم
غذای مریمو دادم و یه کمی هم باهاش بازی کردم و وقتی خوابید از اتاق بیرون اومدم بابام و اون پسره که حتی اسمش هم نمیدونستم کنار هم نشسته بودن و نمیدونم در مورد چی حرف میزدن که خنده اشون به اسمون بود بابا با دیدن من گفت : دختر ...یه چیــــــزی واسه ما بیار
با دهن کجی گفتم : مثلا چی ؟
یه اب شنگــــوووولی ای چیزی تو بساطت هست بیار
یه پوزخندی بهش زدم و رفتم تو اتاق بغلی مشغول گذاشتن لیوانا توی سینی بودم که سایه ای رو پشت سرم احساس کردم سرمو که گردوندم با اون پسره برخوردم نیشاش تا بناگوشش باز بود و با یه لحن کشدار گفت : تو چرا زحمت میکشی خوشششششگله
برو کنار
در حالی که دستاشو روی دیوار دو طرف صورتم قرار میداد گفت : اگه نرم چی میشه مثلا ؟
در این مواقع میدونستم چطوری باید از خودم دفاع کنم خونسرد نگاش کردم و یه لبخند هم زدم که اونم دندونای زردشو به نمایش گذاشت و گفت : میدونستم مال خـــــــــودمی
romangram.com | @romangram_com