#کلکل_شش_نفره__پارت_45
امیر_اهااا اونوقت اون دختره چی میگفت؟
_خب اممم من دیشب که داشتم قدم میزدم اینجا ، امینم که زودتر رفت ، دیدم صدای جیغ و داد میاد و کمک و اینا.
رفتم سمت صدا که دیدم این ترانه خانوم رو گرفتن و دارن بزور میبرنش
خب منم دیدم گناه داره
بنی ادم اعضای یک پیکرند ...
انسان باید به هم نوعش کمک کنه...
دگر عضو هارا نماند قرار ...
مومنان برادر یک دیگرند...
دوست ان باشد که گیرد دست دوست...
امین_خب متین جان فهمیدیم بعدش
امیر_بعدشم سوپر من شده داداشمون رفته دختره رو نجات داده
_اممم یه چیزی تو همین مایه ها
امین_من چی بگم به تو؟
امیر_متین که کلا از دست رفته تو بگو امین . با اون دختره چه سنمی داشتی؟
امین_هیچی باووو اون دختره همونی بود که اون روز بهت گفتم چسبوندمش دیگه . خوردم بهش خوراکیاش پخش زمین شد . دختره دو برابر خودش خوراکی دستش بود خب تقصیر
خودش بود دیگه
_پس تو که بهش گفتی اون خورده به توالکی گفتی بیشعور؟
romangram.com | @romangram_com