#کلکل_شش_نفره__پارت_35


راه افتادم‌‌ به سمت دریا ، بااین که شب بود ولی چراغای اونجا فضارو کاملا روشن میکرد

رفتمو یه جا که خلوت تر بود نشستمو زانو هامو بغل گرفتم و به موجای دریا نگاه میکردم

امشب هوا عالیه

همینجوری داشتم اطرافمو نگاه میکردم که سه چهار تادخترو پسرو دیدم داشتن قدم میزدن

یکیم باهیجان و خنده داشت یه چیزی واسه بقیه تعریف میکرد و باهم میخندیدن

چقد خوشحالن ملت

اگه ارام نخاله میومد الان مام اینجا سرگرم بودیم

هــعی

یکم دیگه هم نشستم دیگه چشام داشت بسته میشد بلند شدم به سمت هتل حرکت کردم

همین طور که هندسفریم تو گوشام بود سرمم انداختم پایینو داشتم راه خودمو میرفتم

+به به چه خانوم خوشگلی درخدمت باشیم جیگر

×جــوووون خوراک خودمونه پارسا

+ارهههه ، درخدمت باشیییم

باترس سرمو بالا اوردمو‌ به روبروم نگاه کردم

دوتا پسر ازون چندشای حال بهم زن داشتن این حرفارو بهم میزدن

خدایااا‌چه کار کنم اینا از کجا پیداشون شــد

داشتن نزدیکم میشدنو منم دستو پام خشک شده بود

romangram.com | @romangram_com