#جنون_انتقام_پارت_77
کردوبعد خطبه روخوند....دکترتارا وآرزو روی سرم تورسفیدی گرفته بودن وپری قند میسابید....دفعه اول پری گفت:عروس رفته گل بیاره......
دفه دوم گفت:عروس رفته گلاب بیاره....دفعه سوم تااومدم دهن بازکنم بازپری گفت:عروس زیرلفظی میخواد....کفری شدم از دستش....دایی ازجابلندشدویک
جهبه بزرگ آبی نفتی روی پام گذاشت....شرمنده نگاهش کردم...لبخندی بهم زدونشست...
عاقد:عروس خانم......بنده وکیلم......
بدون فوت وقت وباعجله که پری چیزدیگه ای نگه گفتم:بااجازه ازروح پدرومادرم...وبااجازه از دایی عزیزم....بله...
همه کؾ زدن وتبریک گفتن....بعدازمن نوبت سامیاربودعاقدازاون هم بله روگرفت وهمه دوباره دست زدن......سامیارحلقه زیبای طلا سفیدی که روش تک
نگین بزرگ وبراقی به شکل قلب بود وتوی انگشتم کردوبوسه ای هم روی دستم زدکه باعث شداز خجالت سرخ بشم....چقدراین پسر بی پرواست....دایی به
طرفم اومدو صورتم روبوسید ومحکم تو بؽلش فشارم داد....نوبت به امضاها رسید.... واییییییی........توعمرم انقد امضا یکجا نزده بودم...بعد من سامیارهم
دفترروامضا کرد...عاقدازجابلند شد....روبه آرش گفت بقیه کارهاروباشما هماهنگ میکنم....آرش سری تکون دادو ازجابلندشدباعاقد دست داد...دایی وسامیارهم
باعاقددست دادندوعاقدرفت....دایی کاؼذی روبروم گرفت وگفت:آرام جان قابل تورو نداره این کادوی عروسیته...کاؼذ روگرفتم باورم نمیشد...سندپاساژی بودکه
دایی گفته بودسهم ارثیه ی مامانه .....به دایی نگاه کردم وگفتم:ولی....دایی این.........دایی نزاشت حرفم تموم بشه .....
دایی:اماواگرنداریم...گفتم کادو.....کادورونه پس میدن نه اما واگرمیارن!!!!!!
لبخندی زدم وتشکرکردم......بقیه هم کادوهاشون رودادن وجالب بودکه همگی سکه گرفته بودن ازهمگی تشکرکردم....دوکارگری که از صبح اومده بودن حالا
مشؽول پذیرایی از مهمونا بودن.....
من سرم رو پایین انداخته بودم وازگوشه چشم سامیاررونگاه میکردموفکرمیکردم که چی شد؟
چطورشدکه به یک روزازتمام دنیابه من محرمترشد...واییییییی..حالا بایدجلوش چطوری باشم محرمیم اما من هنوزازش خجالت میکشم....باصدای پدرام از
فکربیرون اومدم وبه طرفش چرخیدم......
romangram.com | @romangram_com