#جنون_انتقام_پارت_45

بلندی کردوباسرخوشی گفت:دیوونه...من ازخدامه شام اینجاتلپ شم..مخصوصا که آب وهوای عالیی هم داره....منظورش روازآب وهواگرفتم

وجودسامیارومیگفت.چشم ؼره ای بهش رفتم وبی حیایی نثارش کردم بعدازاینکه به آرزوگفتم که پری شام پیش ما میمونه با پری به اتاقم رفتیم تا وقایع این

چندروزروبرای پری تعریؾ کنم.

************************(سامیار)********************

تواتاقم روی تخت درازکشیده بودم وبه چنددقیقه پیش فکرمیکردم این پسره پرروکی بوددیگه...وقتی صدای خنده آرام وپری روشنیدم ازاتاقم بیرون زدم تاباپری

که رابطه نزدیک باآرام داره آشنا بشم شاید بتونم تونقشم از وجوداین دختر استفاده کنم وزودتر به انتقامی که دنبالشم برسم.روی پله ها بودم که صدای آرام

روشنیدم که بایک مردصحبت میکردابروهام ازتعجب بالا پریدآرام چیزی ازوجودمهمون مردنگفته بود.کنجکاو شدم روی پله ها ایستادم وخوب دقت کردم تا

بفهمم چی بهم میگن ...وقتی فهمیدم پسره پایه دوستی باآرامه اونم سه پیچ یک لحظه وحشت کردم اگه به هردلیل باکس دیگه ای رابطه پیدامیکرددیگه گرفتن

انتقام ورسیدن من به آرامش منتفی بود....به همین خاطروارد عمل شدم درحالی که ازدست پسره حسابی شکاربودم هم بخاطر پروییش،هم اینکه میخواست

طعمه منو بدزده نامرد....حسابی گردوخاک کردم وازخونه پرتش کردم بیرون ازاین پسرای پولداربی عرضه بودکه فقط با پول به همه چیز میرسن...وقتی

روبروی آرام ایستادم پدررودیدم که نامحسوس بالای پله هاایستاده بودوآرزو ازتوی آشپزخونه سرک میکشید...وقتی به آرام گفتم ازش توقع نداشتم رنگ حرص

وعصبانیت روتوچشماش دیدم ومن چقدرلذت میبردم از این حرص خوردن....به طرؾ پله ها که رفتم پدر به اتاقش برگشت برام جالب بود که توی این درگیری

دخالت نکرد.با عصبانیت وارد اتاقم شدمودررومحکم بهم کوبیدم همینم مونده این دختره خراب با دیگرون تیک بزنه باید زودتر بجمبم ونقشم رو عملی کنم

وگرنه از دستم میپره ومن باید تا آخر عمرم باعطش انتقام زندگی کنم...ظهر که ازش عذرخواهی میکردم از خودم بدم اومداحساس میکردم ؼرورم له شد اما

چاره ای نبود تااینجا که خوب پیش رفتم بااین فردین بازی امروزم یک قدم دیگه به هدفم نزدیک شدم.باید بیشتر سعی کنم تا به طرؾ خودم بکشمش اینطوری

اعتماد پدرم هم جلب میکنم این مدت فقط بایدروی حمایت ازاین دختره تمرکز کنم براش بشم سایه تاتو شرایط خاص خودم رو نشون بدم ونظرش روجلب کنم

...میتونم....فقط باید صبرم روبیشترکنم وظرفیتم روببرم بالاتر...انقدر به این چیزا فکرکردم نفهمیدم کی خوابم برد.....


romangram.com | @romangram_com