#جنون_انتقام_پارت_44

حتی برای یک شب ،من از دستت نمیدم وسوسه چشیدن طعم تنت وجودم روگرفته نمی تونم ازت بگذرم اینو بفهم عزیزم.

دیگه نمی تونستم این همه وقاحت روتحمل کنم بؽضم شکست واشک گونه هام رو خیس کردپری از شدت گریه هق هق میکردباورش نمیشد شاهین انقدرگستاخ

باشه.خواستم چیزی بگم امابا صدایی که ازپشت سرم اومد دهنم بسته شد.سامیاربا مشتهای گره کرده وصورتی که ازخشم قرمزشده بودورگهای دست وگردنی

که بیرون زده بود.... واقعا ترسناک شده بودچنان فریادی کشید که من وپری ازترس بهم چسبیدیم...مرتیکه تو چه زری زدی.....با گامهای بلند به طرؾ شاهین

رفت یقه اش رو گرفت ویک ضرب ازروی مبل بلندش کردومشت گره شدش رو تو صورتش خالی کرد من وپری با وحشت هینی کشیدیم ودرجاایستادیم.

ازبینی وگوشه لب شاهین خون جاری شد.سامیاردرحالی که محکم تکونش میدادگفت:توکی هستی که دخترعمه منو تهدید میکنی فکرکردی بی کس وکاره

باوقاحت تمام توی خونه ما تهدیدش میکنی...پول داری من انقدردارم که با یک اشاره خودت وداراییت رو به بادبدم.... نه تنها دستت به آرام نمیرسه بلکه اجازه

نمیدم از صدفرسخیش هم ردبشی.....آرام اگر به کسی احتیاج داشته باشه برای آروم کردنش من هستم .....سامیارراد...پسرداییش احتیاجی به ؼریبه ها

نیست....پس دیگه اینورا نبینمت...حتی به خودت اجازه نده بهش فکرکنی...حالا هم گم شو تا خونت رو نریختم وبعدباشدت پرتش کرد سمت درورودی،شاهین

باصدای بدی روی زمین پخش شد.دستش روزیر بینیش کشیدوکمی خونش روپاک کردوازجاش بلند شد نگاهی به سامیارکردوباعصبانیت گفت:بدستش

میارم...مطمئن باش وبه سرعت از خونه بیرون رفت سامیار باقدمهای بلند تا درورودی رفت اما شاهین باسرعت بالایی ازخونه خارج شد.سامیارزیرلب بی

وجودی نثارش کردوبه سمت مااومدنگاهی به من وپری انداخت که از گریه چشمامون قرمز وپؾ کرده شده بودوگفت:ازتو توقع نداشتم که با همچین آدمهایی

درارتباط باشی بعدسرش روباتاسؾ تکون دادوبه اتاقش رفت.

بعدازرفتنش پری نفس عمیقی کشیدوگفت:دختر این دیگه کی بود...پسرداییته...ای ول چه جذبه ای داشت من که کپ کردم....خودمونیم عجب جیگری بود...بعد

نگاهی به من کردوگفت:ناکس نگفته بودی پسردایی به این توپی داری شیطون!!!بادلخوری نگاهی بهش انداختم ازنگاهم فهمیدناراحتم دستم روتودستش گرفت

وگفت:آرام جان...ببخشید...بخدادلم براش سوخت مرتیکه دیلاق رو...ازبس التماس وخواهش کرد...خواهری...آرامی...ببخش دیگه؟؟؟دلم نیومد ناراحتش کنم

باتمام دلخوری که ازش داشتم بازهم تنهایاره ؼارم بودگونش روبوسیدم وگفتم به شرطی که شام پیشم بمونی بعدش منو داییم میرسونیمت خونه...پری خنده ی


romangram.com | @romangram_com