#جنون_انتقام_پارت_3
اوایل که دانشگاه وتواین رشته قبول شدم نمی خواستم بیام دانشگاه تابتونم کار کنم وباکمک باباپولی پس انداز کنیم ومامان رو عمل کنیم امامامان خیلی جدی
ومحکم گفت...
مامان:آرام تا تو درست روتموم نکنی من عمل نمیکنم پس بهتره سعی کنی زودتر مدرکت رو بگیری تا من هم زودترعمل کنم وخوب بشم.
برای همین سعی میکنم تا اونجایی که میتونم هرترم واحدهای بیشتری بردارم.از هشت ونیم صبح تاهفت شب دانشگاهم وازاین کلاس به اون کلاس میشم.رشتم
رو خیلی دوست دارم وبرای قبولی خیلی زحمت کشیدم.مامان روی درس خوندن خیلی تاکید داره وتواین زمینه سختگیره برای همین من ازاول دبستان همیشه
نمراتم عالی بوده وتودرس حرؾ اول رو میزدم (به قول دوستام خرخون کلاس )تا الان که دانشجو هستم برای همین بارتبه عالی دانشگاه قبول شدم...وتلاش
میکنم تا زودتردرسم تموم بشه.باصدای راننده چشم از خیابون گرفتم.روبروی دانشگاه بودیم کرایه روحساب کردم ووارد حیاط دانشگاه شدم..خالی وساکت بود یک دفعه استرس گرفتم نکنه
استاداومده باشه بادوبه سمت ساختمان دانشگاه رفتموبعد از پله ها بالارفتم.پشت در کلاس ایستادم.دربسته بودخدایاحالاچکارکنم این استاده متاسفانه روی تاخیر
خیلی حساسه....زیرلب صلواتی فرستادم ودرزدم،صدای استادبلند شد،بفرمایید؟؟؟؟
آروم درروبازکردم واول سرم رو بردم داخل وگفتم:استاد اجازه هست؟؟؟؟
استاد:خانم مهرجو شما پانزده دقیقه تأخیردارید!!!
کامل واردکلاس شدم وصاؾ ایستادم وگفتم:ب..بله....بب...ببخشید...
سرم روپایین انداختموچهرم رو مظلوم کردم،فکرکنم استاد این حالتم رو دیددلش برام سوخت وگفت:بفرماییدبشینید...لطفا سریعتر.
ذوق کردم چه خوب شدازکلاس بیرونم نکرد،چشمی گفتم وبا سرعت به سمت صندلی خودم رفتم،گوشه ی کلاس کنار دوست جون جونیم پریسا........
وقتی نشستم چند نفس عمیق کشیدم تاآروم بشم بخاطربدوبدوکردن قلبم خیلی تند میزدوقتی به حالت طبیعی برگشتم جزوه هام رودرآوردم وچشم دوختم به دهن
استاد،اما فقط جسمم تو کلاس بودوتمام فکروذهنم پیش مامان بودصبح که میومدم رنگش پریده بود،از همون موقع دلشوره دارم نکنه چیزیش بشه کاش میشد
زودترعملش کنیم ولی هزینه هاش چی؟؟؟؟من نمی فهمم چرامامان پیش خانوادش نمیره واز اونا کمک نمیخوادآخه بابابرام تعریؾ کرده که مامان ازخانواده
romangram.com | @romangram_com