#جنون_انتقام_پارت_2
مامان:وا.....آرام چرااونجا ایستادی زل زدی به دیوار؟!!دیرت می شه ها!!
محکم کوبیدم توسرم وای دیرم شد.دویدم سمت درو ورفتم تو حیاط وکفشهای اسپرت مشکیم رو پام کردم.مامان پشت سرم اومدوتو چار چوب در ایستادیک
لیوان شیربایک لقمه نون و پنیر تو دستش بود.با نگرانی به مامان نگاه کردم کمی رنگ پریده به نظرمیرسیدپرسیدم:خوبی مامان؟؟؟
مامان:آره،نگران من نباش ،به درست برس من خوبم،بیا این شیروبخور ضعؾ نکنی،این لقمه رو هم توراه بخور گرسنه نمونی.
بعد لیوان شیرروبدستم دادمنم یک نفس سرکشیدم ولقمه روهم داددستم که توکیفم گذاشتم.فدای مامان مهربونم بشم ازش تشکرکردم ولپشومحکم ماچ کردم
وبدوازحیاط زدم بیرون ودرروبستم. باسرعت خودم روبه خیابون رسوندم وقت نداشتم واسه اتوبوس وایستم واسه همین تاکسی گرفتم وآدرس دانشگاه رو بهش
دادم وتارسیدن به دانشگاه سرم روبه پشتی صندلی تکیه دادم واز پنجره به بیرون نگاه کردم.من آرام مهرجو،نوزده ساله ،دانشجوی رشته پزشکی هستم.پدرم
رضا مهرجومردی مهربون وخوش قلبه،بابام رانندست،راننده یک اتوبوس که مال بهترین دوست ورفیق بابام بهروز صداقته،من عمو بهروز صداش
میزنم،مردخوبیه خیلی به ما کمک میکنه.بابا با مینی بوس مسافر به شهرستانهامیبره وتورهای کوچک رو همراهی میکنه وگاهی هفته ای وگاهی روزی دربست
میگیرن باباهم به عنوان راننده مجبوره همراهشون باشه الان هم یک تورروبرده شمال وقراره تادوروزدیگه برگرده...واما مامان گلم سهیلاراد زنی بسیار
مهربان و باگذشت ووفادار.مامان یک آرایشگاه کوچک داشت تقریبا دوسال پیش قبل از بیماری قلبیش امااز وقتی بیماریش جدی و خطرناک شد بابانزاشت دیگه
کار کنه.اون موقع وضع مالیمون بهتربوداماالان......
مامان چند سالی هست که قلبش مشکل پیداکرده ولی این دوسال خیلی خراب شده وهمین باعث نگرانی من وبابا شده آخه دکترا گفتن اوضاع قلب مامان تعریفی
نداره وبایک شوک ناگهانی احتمال داره قلبش برای همیشه از حرکت بایسته وقتی یاداین موضوع می افتم دلم میگیره وبؽض توی گلوم میشینه دکتر مامان گفته
بایدعمل کنه هرچه زودتر بهتر اما هزینه هاش خیلی زیاده وماوضع مالیمون خوب نیست بابا سخت کار میکنه تابتونه پولی جمع کنه ومامان رو عمل کنه اما در
کنار همه هزینه هامخارج دانشگاه من هم هست گاهی ازباباومامان شرمنده میشم جای اینکه کمکشون کنم باری هستم براشون اماچکارکنم خودشون
اینطورمیخواستن.
romangram.com | @romangram_com