#جوجه_رنگی_من_پارت_41

کوهیار

اینقد ذوق کردم از این حرفش...خوبه هرشب قبله خواب یه فیلم ترسناک‌ بذارم

هیوا:بابغض)کوهیار بیا

کوهیار:اومدم ...

تخت دونفره بود من سمت راست خوابیدم ،کوهیار سمت چپ ولی باز میترسیدم ،چشاش بسته بود فکر کردم‌خوابیده،که خیلی نزدیکش شدم و باخیال رحت به خواب رفتم...



صبح که بیدار شدم دیدم کوهیار بغلم کرده...آروم دستاشو از دور کمرم باز کردم و به مردی که مال من بود ونبود نگاه کردم چه پارادوکسی....از جام بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و بعدش کوهیار وبیدارکردم

آروم چشاشو باز کرد و بهم خیره شد....وگفت:صبح بخیر خانوم چه منظره ی زیبایی دیدم اول صبح...به روش خنده پاشیدم و رفتم صبحونه رو‌حاضر کردم...

ده دیقه بعد اومد پایین و باهم صبحونه خوردیم مثله دیروز مثله پری روز...روزمرگی....البته برامن نه برا کوهیار من عاشقش بودم...

کوهیار:راستی هیوا،جمعه شب خونه یکی از دوستام دعوتیم ،میخوام توهم بیای ،،

هیوا:باشه

کوهیار پنجشنبه میریم خرید....ولی فقط یچیزی ؟؟

هیوا:چی؟؟

کوهیار:هیچی بعدا بت میگم

هیوا:باشه


romangram.com | @romangram_com