#جوجه_رنگی_من_پارت_2

مامان:بسه نهارتونو بخورید....

مامان :من امروز شیفت شبم....حمید جان هیوا رو ببر پیش عاطی زنگ زد گفت دلش برا هیوا تنگشده...

هیوا:جوووووون قربونت مریم خانوم....من برم تا روز کنکورم میمونما!!!

مام ان:شماکه یه روز درمیان پیشه همید...

بابا:هیوا بابا تو ب اید این چن روز و درساتو جمع بندی کنی...

هیراد:پدرجون این چن روز بااین بچه هیچ‌کاری نمیکنه...بذابره راحت شیم

هیوا:یه بار تو عمرت حرف حساب زدیا خان داداش...

هیراد الکی سیبیلای نداشتشو تاب داد و گفت:مااینیم دیگه....

مامان :هیوا برو اماده شو بابا حمید ببرتت!!

غذام‌و تموم کردم و رفتم سمت اتاقم....موهام بهم پیچیده شده بود برس و برداشتم وشروع کردم به شونه کشیدن موهام که تاکمرم ...خیلیم پره...رنگشم قهوه ای خیلی روشن....بین طلایی و قهوه ای....

به چهرم دقیق شدم.ابروهای خیلی تو پر و کشیده به رنگ قهوه ای پررنگ...تضاد بین ابرو هامو موهام جالبه...چشای نسبتا درشت و کشیده که رنگشم توسی عسلیه و از مادربزرگ عزیزم عاطی جون که عاشقشم(مادر مادرم)به ارث بردم و لبای صورتیم که کوچولوإ و پروتز خداداده٬٬٬البته بینی خیلی کوچیکیم دارم و گونه های کشیده و پر و چال گونه هام که وقتی میخندم معرکه میشه!!!

صدای مامانم منو از فکر چهرم بیرون آورد

مامان:هیوا وسایلاتو جمع کن بابا میخواد بره سرکار...

تندی چند دستی لباس توخونه ای برداشتم مسواک و لوازم ضروی....

شلوار لگه توسیمو با مانتو صورتی چرکم و با شال همرنگش پوشید‌م و کوله ی توسیمو که توش پر وسایلم‌بود و‌برداشتم و‌رفتم از مامان وهیرادم خدافظی کردم ...کفشای اسپرت بدون بندمو‌که رنگشم توسی و‌صورتی بود پام کردم و از حیاط خوشگل و‌پرگلمون گذشتم در جلوی ماشین‌و باز کردم و نشستم و بابا حرکت کرد‌‌‌‌....


romangram.com | @romangram_com