#جای_این_قلب_خالیست_پارت_107
-اي اي اي.....احوالات سرکار خانم چطوره؟
-چي ميگي تو ديوونه؟!
-باشه تو فکر من ديوونم...ولي من فکر ميکنم تو ديوونه تري رفيق...
از شدت درماندگي به خاطره ضايع بازي که جلوي نگين درآورده بودم صورتم را برايش جمع کردم و همانطور که با حالت مچگيرانه به من نگاه ميکرد يک چشمک هم براي خالي نبوده عريضه برايش زدم که با صداي دانيال هر دو نگاهمان را به آنها داديم که به سمت ما مي آمدند ...روي مبل نشستند و شروع به نوشيدن چايي کردند ...دانيال در حين نوشيدن گفت
-کوهيار اسم شرکت رو چي گذاشتي؟
-هنوز بهش فکر نکردم....
-اي بابا مگه مجوز نگرفتي؟
-چرا اما فعلا فقط براي تاسيس شرکت و نظام مهندسي ...هرموقع خاستم تابلوي شرکت رو ببرم بالا مجوز اسم ميخواد...
من با تعجب پرسيدم
-اين همه اطلاعات رو از کجا فهميدي ؟ آخه تو که ايران نبودي...
-يکي از دوستاي پدر اينجاس...خيلي بهم کمک کرد حتي اون اين دفتر رو بهم معرفي کرد
-آهان...
کوهيار لبخندي زد و گفت
-خب به نظر شما چي بذارم اسمش رو ؟
نگين گفت
romangram.com | @romangram_com