#جنگ_میان_هم_خون_پارت_8

سری تکون دادم و سعی کردم از آرامشی که کل وجودم رو در بر گرفته بود، استفاده کنم.

_ فردا شب جشن شروع میشه؟

از آغوشش بیرون اومدم و به سوالش جواب دادم:

_ نه، امشب شروع میشه. قرار بود پادشاه و الهگان قبل از مراسم بیان و آماده بشن؛ اما الان بعدازظهره و من متعجبم چرا کاترین زودتر اومده.

سری تکون داد و متفکر گفت:

_ به یک چیزی دقت نکردی؟

سوالی سر تکون دادم و پرسیدم:

_ چی؟

_ این‌که وقتی کاترین جایی حضور داره، یک بوی خاصی از روحش میاد؟

خندیدم و گفتم:

_ مثل این‌که یادت رفته تو این توانایی رو داری.

ولی بعد بلند شدم و داد زدم:

_ بوی روحش با بوی روح اصلیش فرق داره؟

romangram.com | @romangram_com