#جنگ_میان_هم_خون_پارت_4

_ اما برای رسم ادب دشمنت هم باید کنار مهمان بشینی.

دشمنت رو کش‌دار گفت.

_ مشکل تو الان نشستن منه؟ نکنه یادت رفته که اون موقع من برای تولد دخترت زودتر از بقیه اومدم، توهم روی صندلی مخصوصت نشستی؟

پوزخندی زد و رو به دخترش گفت:

_ دخترم، هیچوقت مثل خاله‌ات نباش؛ چون فقط بلده گذشته ها رو به یادمون بیاره.

سری به نشونه تأسف تکون دادم و زمزمه مانند گفتم:

_ من خاله‌ی دختر شما نیستم.

الیزابت اخمی کرد و چیزی نگفت که در باز شد.





صدای فریاد نگهبان اومد:

_ جناب پادشاه مایکل، پادشاه سرزمین ارواح، شرفیاب می‌شون.

مایکل با اخم‌های درهم و چهره‌ای جدی، به سمت ما آمد که من، کاترین و الیزابت، از جایمون بلند شدیم و به احترامش ایستادیم.

romangram.com | @romangram_com