#جنگ_میان_هم_خون_پارت_23
_ واقعا از شما انتظار نداشتم جناب مایکل. شما یکی از پادشاهان معتبری هستید که پیش انزو خیلی عزیز هستید، باورم نمیشه که شما به ملکه آتش بخواید ضربه روحی وارد کنید.
بقیه پادشاه و الهگان حرفش رو تایید کردن. ماتیاس کنارم ایستاد و نگاهی به چهرهی مایکل انداخت و با تأسف گفت:
_ پدر واقعا برات متاسفم! باورم نمیشه چنین پدری دارم.
مایکل با التماس به من چشم دوخت و گفت:
_ چرا چیزی نمیگی؟ چرا سرم داد نمیزنی؟
پوزخندی زدم و با لحن سردی گفتم:
_ از قصرم برو بیرون.
همگی با چشمهای گرد به من خیره شدن. مایکل با بهت گفت:
_ اما...
پریدم وسط حرفش و با خشم داد زدم:
romangram.com | @romangram_com