#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_94

بلندی لباس تا انگشت های پام بود. کمر کشی لباس باعث میشد باریکی کمر و توپری هیکلم به نمایش گذاشته بشود.

بیش تر از هر چیزی عاشق یقه ی مربعی شکل و باز لباس بودم.

موهای خیسم را با خواندن ورد ساده ای خشک کردم.

و با کش همرنگ لباس که کنار لباس ها قرار داشت محکم بستم.

کفش های ظریف کرم رنگ رو به پا کردم و درست سایز پاهایم بود با لبخند به گلدوزی ظریف روی کفش ها خیره شدم.

سلانه سلانه از چشمه ی اب گرم فاصله گرفتم و وارد جنگل دنج و سرسبز الف های السمیرا شدم.

سن الف های اینجا حتی از بوکهارتو هم بیش تر بود. و تعداد بچه های الف در اینجا کم تر از بوکهارتوبود.

اما روش زندگی کاملا متفاوت و سخت گیری ها کمتر بود.

السمیرا از بوکهارتو قدیمی تر و باستانی تر بود اما الف ها سرزنده تر و شوخ طبع تر بودند.

بالاخره به عمارت بزرگ و چوبی در مرکز جنگل رسیدم. عمارت ان قدر بزرگ بود که نمی توانستم تخمین بزنم چند متر است.

دیواره های قطور چوب گردو صیقل خورده با کنده هاکاری های ظریف از افسانه های الفی در مرکزی بزرگ از چوب سیاه که با بیت شعرهای الفی تزئین شده بود.

با لبخند به عمارت بزرگ و باشکوه با پنجره های قدی که با پرده هایی از جنس گل های سرخ مزیین شده بودند نگاه کردم.

با صدای سینو به خودم اومدم:

بانوی من .

لبخندی زدم و گفتم: قصر باشکوهی دارین دایا سینو بسیار زیباتر از قصر ما در بوکهارتو اما نمیفهمم چرا شما اینجا هیچ خانه ای ندارید!!!؟

romangram.com | @romangram_com