#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_83
رامونا: حدسشو می زدم اما مهم نیس راویار راهش رو بلده لطفا به کامرون بگو طلسم اب را فعال کنه و تاچندساعت دیگه منتظرم بمونه من یه نقشه ذهنی ازش میخوام.
بدون منتظر ماندن تلفن را قطع کردم و سوار اولین ماشین شدم.
با طلسم ابی بالاخره با کامرون صحبت کردم.
الف مدت ها بود که به السمیرا نرفته بود در حقیقت دو سه باری توی سال های جوانیش به السمیرا رفته بود و مدتی مانده بود.
اما الف ها بر خلاف انسان ها نامیرا هستند.
و حافظه های قوی دارند ان ها حتی بعداز گذشت قرن ها هم باز خاطرات بچگی خودشان را درست مثل روز اول به یاد می اورند.
کامرون اصرار داشت که نقشه ی السمیرا را نمی تواند انتقال بدهد چون جنگل ها و سرزمین با طلسم های قوی از نظر ها پنهان شده اند و تا الف نگهبان مرز اجازه رو بر روی روح تو حک نکنه نمیتوانی السمیرا را پیدا کنی.
اما با اصرار من که هنوز هم ملکه ی کامرون و نژادش هستم
بالاخرا الف رضایت داد.
سطح اب درون کاسه داغ شد و هجوم خاطرات سبزی به سر و مغزم را حس کردم.
صدای پرنده ها که همخوانی می کردند.
غرش سیمرغ ها و جدالشون با عقاب های شکاری.
صدای چکه کردن اب کف غار و صدای شرشر چشمه های اب معدنی ازدل کوه.
romangram.com | @romangram_com