#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_46

سیخ چوبی پراز گوشت کبابی گوزن را برداشتم و بی ملاحضه به جان تکه های گوشت افتادم

راویار:قبلنا با ادب تر غذا میخوردی

اخم هایم توی هم رفت و با دهن پر جوابش را دادم:

امروز روز ازادیه...

و باحرص بیش تر به جان کباب ها افتادم.سیخ را از دستم کشید و با خنده گفت:

اروم تر بخور خفه میشی...

تمام خشمم را جمع کردم و توی صورتش متمرکز شدم.

ازگوشه ی چشم هاش به ارامی خون چکه کرد.با درد سرش راگرفت لبخندی زدم و گفتم:

هنوز حسابت پاک نشده. افسون را رها کردم و سیخ را از دستش گرفتم

و به سمت قسمت مبارزات حرکت کردم

شدیدانیاز به کتک زدن کسی داشتم



کمپرس یخ را روی پیشانی ام فشار دادم و اخم به هوا رفت.

ماهک خنده اش را قورت داد و کاسه ی حاوی پماد گیاهی را به سمتم گرفت و گفت:

مجبور بودی بری سمت زمین بازی!؟؟

romangram.com | @romangram_com