#جادوگران_بی_هویت_(جلد_دوم)_پارت_106
با لبخند کوله ام را روز زمین گذاشتم. شیشه ی کوچک خون و شاخ بلند و تیز رو از توی کیف بیرون کشیدم و گفتم:
هر چیزی سر انجامی داره پیردانا و سرانجام این پیوند رسیده.
الف سری تکان داد و شیشه ی کوچک خون را از من گرفت گفت:
می دونید که باطل کردن پیوند ازدواج دارای دو مرحله است بانوی من.
سری با نشان تصدیق تکان دادم که گفت:
مرحله ی اول در سرزمین الف ها با خون و شاخ جادو برای جدا شدن احساسات الف همسر است
به نشان فهم سر تکان دادم که گفت: و مرحله ی دوم د سرزمین و شهر شماست بانو در شهر انسان ها و توسط پسر هفتمین پسر و کشتن یک همخون بانوی من چون شما خواستار جدایی هستید پس باید هزینه ی سنگینی رو بپردازید.
با لبخند به الف پیر نگاه کردم و گفتم: نگران نباشید جناب پیر دانا من مشکلی در ریختن خون و جذب پاکی هفتمین پسر ندارم باید بدونید که هفتمین پسر دوست و معتمد من به شمار میره.
الف سری تکان داد و بی حرف مشغول خارج کردن تعدادی شیشه از توی کیسه ی همراهش شد.
شیشه ی نمک رو باز کرد و بی حرف مشغول کشیدن دایره ای بر روی زمین شد.
سپس نور ابی را به وسط دایره منتقل کرد و از من خواست که زیر شعله های شناور در هوا بنشینم.
با لبخند چهار زانو بر روز زمین نمناک نشستم.
با تیزی شاخ به ارامی سه خراش بر روی مچ دست راستم انداخت قطره های خون رو توی کاسه ی کوچک چوبی جمع کرد
و از ظرف محتوی ریشه ی گیاه بید کمی توی اتش ریخت.
romangram.com | @romangram_com