#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_69


لجبازي نکن رامونا هيچ ازينجا خوشم نيومده حسم ميگه اينجا بد چيزي در انتظارمونه ببين حتي يه پشه هم اطراف اينجا پر نميزنه .‏



خيلي خب فقط چون تونگرانمي مياما .‏



باکلي عشوه خرکي رفتم سمتش راستش خودمم عين يه حيوون باوفا ميترسيدم

تقريبا چندکيلومتر ازون قسمتا دورشديم که من وجود رنو رو حس کردم.‏

صدامو توسط جادو بلند کردموگفتم:‏

اقا گرگه همين نزديکا هستنا رنو رو حس ميکنم.‏

ايستاد من پياده شدمو اون سريع تغيير کرد.خواستم ازش تشکر کنما اما زبونم نچرخيد.‏



راه افتاديم يکم که قدم زديم رسيديم به جمع ياران باوفا

اول از همه رنو منوديد که عسن توپ بولينگ خودشو انداخت توبغلم الهي فداي داداشم شم.‏



تلاصه همه کلي اظهار لطف کردن از خوب شدنم و 6ميت باستاني به طور نامحسوس از سهل انگاريشون عذر خواستن و منم خيلي بزرگوارانه قبول کردم.‏



‏:خب دارين چيکارا ميکنيد؟

يکي ازون غولاي ماماني که اتفاقا از ساکنان جنگل هم بود گفت:‏

داريم دنبال جواهرميگرديم.‏




romangram.com | @romangram_com