#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_54

اين اقاغولانياز هستن واس مذاکرات چون فک وفاميلاشون ساکنين اصلي اون جنگلا هستن

حلا نميدونم چرا اسمش فراموشيه اما يکي از 8جواهر تو دل و روده ي اون جنگلا پنهونه ‏

يه سوپرايز خيلي خيلي شيکم واستون دارم.‏

گرگک جووون منو تنها نزاشت البت يه چنتا از رفقاشم اومدن همراهش يه خانم گرگه هم هست که من اصن حس خوبي بهش ندارم اسمش تارا هست

عين سيريش ميچسبه به پيشي ملوس من حس کسيو دارم که اسباب بازيش داره از دست ميره

ارو ديگه به من حمله ذهني نکرد.‏

اما بجه هاي کمپ طبق خبرايي که کامرون با قدح سوپ پزيش واسمون ميفرسه درگير مبارزه هستن

اون اروي بي مصرف اون جونوراي چتدش چاقالو رو ول کرده تو شهراي مختلف

و کلا کمپ فعلا منهدم شده و همه درگير پاک سازي هستن.‏

نرو همراهمونه اما نرو با موهبت جهت يابيش که من برخوردار نيستم عين قطب نما مادو ميکشونه به سمت جاهايي که سنگ هاي بارون عين قارچ در اومده و ما اونارو نابود ميکنيم.‏



بدرغم درگير ساخت ديوار ذهنيم هستم گارون فوضول بهم مشکوک شده

مردک پير هي گير ميده به من ‏





نظر عشقا

همه اروم حرکت ميکرديم که يهو يه صداي تالاپ محکم پروندمون.‏

قلبم افتاد رو زمين سه مترپريدم توهوا برگشتم ديدم نارين محکم خورده به تارا و اونم تعادلشو از دست داده ومخش زمين شده اي الهي بميرين چلغوزا اصن حاليشون نيست که اينجا بحث نرگ و زندگيه.‏

‏:اي خيرسرت تارا تو گرگ هستيا بعد نميتوني تعادلتو حفظ کني؟



romangram.com | @romangram_com