#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_42
موهاش وسيبيلاش بوره انگاري مورچه زردا واي عضو گيراي صورتش اون چشماي درشت وخاکسترين
تاحالا کوتوله جذاب نديده بودم
اماخب يه لقمش کردم اصن هم خجالت نکشيدم
پادشاه:اوهوم اوهوم مجلس رسميه خوش امديد دوستان بعداز قرن ها ارباب گرگ ها بالاخره خودشونو به مانشون دادن
ايش لجم گرفت که اين کپکو تحويل گرفت اما درک نکردم يه خصومتي تو لحنش بود
راويارگلوشو صاف کرد وي باز اخم گربه اي کرده:
بلي جناب هرون بزرگ گله و اجدادمن سال ها و قرن هادر خفا بودن بعدازون جنگ داخلي ما باهمه ي نژاد ها قطع رابطه کرديم
چشام گرد شد جنگ داخلي کجو بود چراهيچکس چيزي ازش نمه امشب باسيخ داغم که باشه ازين گربه ناناسه حرف ميکشم
هرون:بله درسته اما نميفهمم چرا حالا ازخفاخارج شدين؟
بخاطربازگشت ارو اون بدتراز هرجنگ وکينه ايه ما ناچاربايد باهم متحد بشيم منم واس همين اينجلم هم اينکه وظيفه رسوندن بانو رامونا رو داشتم
اوووو نه بابا باادب شدي بانو رامونا بودمو خبر نداشتم نيگا نيشموباز کرديا.
يهو توجه اق هرون يابهتره بگم داش پادي به من جلب شد لبخندي از روي رضايت زدوگفت:
پس شماهمون بانوي مرموزي که اوازت سرتاسر دنيا رو گرفته
romangram.com | @romangram_com