#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_21
چشاموتنگ کردم يه چيزي يهههه چيزي ااونجاست
ننننههههه يکي نيست شش تاهست يا امام زاده بيژن 6تاهيکل سفيدپوش دارن ميان سمتمون نکنه شبحن واي چرا سرعت گرفتن
....
نظرپليز
درجا خشک شدم انگاربرق بهم وصل کردن
وووووي ننه 6تاهيکل سفيدپوش باسرعت فوق طبيعي دارن ميان سمتتون نکنه شبح باشن !!!
اخه انسان که بااين سرعت حرکت کنه جونش درميره
اوا چه من چشام قوي شدن انگاري تلسکوپ يکم غيرعاديه نههه اخه فاصلمون هنوز زياده
يکي زدم پس کله خودم اخه خانم ديونه الان وسط مرگ وزندگي 6تا شبح خوووفناک دارن ميان بخورنت ياکبابت کنن شايدم سوخاريت کنن وقت فکرکردن به ديده اصن مگه من چشم پزشکم
خلاصه خل شدم رفته.
بادورفتم سمت چادرها سعي کردم اصلا نگاه پشت سرم نکن چون هران سکته ناقصو ميزنم
بغل چادرهاوايسادم
بععععللللههه!!!!!!
انگارنه انگارتاچنددقيقه ديگه ميميريم نشستن شطرنج زدن
راوياروجولي هم که انگار دختر تي تيش مامانيا نشستن مانيکور پديکور کردن حالا نه به اون صورتا اما خب توهمون مايه
بازياد اون6تا نيلبک افتادم نفسم قطع شد دستام يخ زد
بااخرين توان دهنموعين غارعلي صدرهمدان بازکردم:
شبح!!!!!بهمون شبيخون زدن فرارکنيد
romangram.com | @romangram_com