#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_19


اوف عجبي يه سوال خوبي پرسيدي بعدقرن ها ،بخاطرجادوي سياهه ارو بااينوجواهر کمياب به اسم سنگ باران تونسته مرزبين دنياي ما وتبعيدگاهشوبازکنه نميتونه خودش عبورکنه اما ميتونه اون هيولاهاروبفرسته سراغمون ديشب من اون تيکه اي که نزديک کمپ جاسازي شده بود روپيداکردم ونابود کردم امابازبااستفاده از مريداش اينکاروميکنه

ببخشيد استاد مريدانش دقيقا کيا هستن?‏

اون صدهامريد داره رامونا اون حتي ميتونه روح مردگان رو تسخيرکنه و توکالبد يه انسان جا بده درواقع شبحي ميسازه که صدتاالف هم ازپسش برنميان اما چون نميتونه خودش وارد بخش انساني بشه فعلا اينکارازپسش برنمياد ‏

جولي پريدوسط حرف:‏

اما اون ميقتونه که بدن تک تک ماخاروتقصيرکنه

النواوهواوهومي کردوگفت:تازوه واردا تقصيرهمون تسخيره ‏

ايش گنده بک اين وسط معلم ادبياتم شديکي نيس بگه تواول رو هيکل فيليت کارکن ‏

کامرون عين بت من جمع روساکت کردوگفت:تامدتي به نزديک ترين اردگاه ميريم اونجا شهرجولي هست پس لطفا سعي نکيدمسخره لهجشون کنيد ‏

يه نگاه تيزم خواله منه عمه مرده کرد بابا به من چه انگاري اين وسط من فقط چوب دوسر چيزم

خلاصه بعدکلي چرت وپرت گفتن قصدترک ديارکرديم هي عجيب دلم ميخوات مرواريداي اشکمو خرج کنم ‏

اي ارو ذليل مرده اي عمه مرده اخه مگه ماچيکارت کرديم والا همش تقصيراون دختره مريليناستا خو ازدواج ميکردي ترشيده خانم ولا قحطي شوهرم که بود هي خدا خفتون کنه

اونقدرغرزدم که پام پيچ خوردوپرت شدم رو راويار اونم توحالت گرگيش بود مرديکه سگ عقده اي همچي گازم گرفت ‏

منم يه فحش ابدار بغلوشش حواله خاندان فسيلش کردم يکي نيس بگه بابا توعمرت از نوحم بيشتره چرااينقدر سوسولي

خلاصه کاروان ماباکلي گرگ وگاورون راه افتاد ازوسط جنگل ميرفتيم تامردم نبينن کامرون به کمک جولي يه طلسم منحرف کننده رو گروه گزاشت تامردم گاورون وگرگ هاروشبيه وسيله و ادم ببينن

پيش به سوي کمپ جديد ‏



نظرپليز

ده روزه ازتوجنگلا پيش ميريم به سمت هدف ببخشيد منظورم همون کمپ نيوراس هستش

خلاصه بخاطروجوديه مشت بچه گربه ي قلمبه ويه چندعدد گاورون خنگول ناقابل بايد عين انسان هاي اوليه سفر کنيم .‏


romangram.com | @romangram_com