#جادوی_چشم_آبی_پارت_81

بهش نگاه کردم فقط در وَصفِش میتونم بگم عالی شده بود.
اونم انگار با دیدن من شوکه شده بودولبخندی بهش زدمو اشاره زدم بیاد واسته کنار من.ولی زکی خیال باطل همون
جا عینه مجسمه وایستاده بود.
یهو داد زدم-لئو زیر پات علف سبز شد!بیا اینطرف دیگه!!
با این حرفم تمامی جمعیت زدن زیر خنده.
وای خاک تو سرم میکروفون جلوم بود که.
لئوناردو از خنده سرخ شده بود.منم که دیدم کار از کار گذشته گفتم-بخند پسرم داری میترکی.لئوناردو یکهو شروع
کرد به قهقه زدن.شلیک خنده جمعیت هم بازم رفت بالا.
از بین اون جمعیت مامانو دیدم که داشت با چشماش برام خطو نشون میکشید.
بعد از کلی خندیدن.شروع کردم به حرف زدن-سلام من سوزان کیلز هستم!یه چشم آبی.
هیچ وقت فکرشو نمیکردم که من میتونم یه روزی به اینجا برسم.
لئوناردو-ولی گذشت زمان به ما اینو ثابت کرد که ما از نسل دانیکا هستیم و باید به وظیفه بزرگی که
داریم عمل کنیم.
سوزان-و اون وظیفه کشتن ملکه خفاشی و نابود کردن اهریمن و صدالبته به آرامش واقعی رسوندن مردمه.
لئوناردو-ما هم این وظیفه رو قبول کردیم و با تلاش های بسیار تونستیم بهش عمل کنیم.
و حالا 1سال از اون ماجرا میگذره.
سوزان-امیدواریم که تونسته باشیم آرامش رو به شما مردم عزیز بدیم!
همه برامون دست میزدن و هورا میکشیدن.
4
از سن پایین اومدم.و به طرف بچه ها رفتم.همه جوونا یه جا جمع شده بودن.

romangram.com | @romangram_com