#جادوی_چشم_آبی_پارت_42

روی یه سنگ نزدیک آتش نشستم و یه چوب برداشتم روی زمین رو خط خطی میکردم
اعصابم خورد بود نمیدونم چرا!
مثل اینکه لئوناردو متوجه من شد گفت-سوزان..تو ...حالت خوبه؟
سوزان-نمیتونم دروغ بگم ولی احساس بدی افتاده به جونم....اممم...من میرم نزدیک رودخونه.
سم نگاهی به من کرد.
معنی نگاشو میفهمیدم،یعنی نباید خرابکاری کنمو مواظب خودم باشم.از دست این سم!دوباره نزدیک رو دخونه شدم
توی شب خیلی ترسناک به نظر میرسید.
عکس ماه روی آب افتاده بود.
صدای جیر جیرکا میومد....چشمامو بستمو و یه نفس عــــمیق کشیدم...اه این چه بوییه؟وای خفه شدم
یه بویی بود!تا حالا حسش نکرده بودم ،یه بوی خنک و در عین حال شبیه بوی خون.چشمامو باز کردم ولی از چیزی
که رو به رو م بود چشمام از تعجب باز موند.خدای من نـــــــه.
چقدر وحشتناکه..
از چیزی که رو به روم بود داشتم از ترس سکته میکردم..یه جیغ بلند کشیدم-آآآ
8
اون مو جود وحشتناک که موهای آتشین و قرمز رنگ و چشمایی که غرق خون بود داشت منو نگاه میکرد.با اون
دندونای تیز و برنده که ازشون خون میچکیدن.اون موجود شبیه خون آشام های هالییوودی بود .از همونهایی که تو
فیلماهست ولی
یکی از اونا و در واقیت درست جلوی چشمام بود...
محکم بازوی منو گرفتو سعی داشت منو به سمت رو دخونه ببره ...اوه نه رودخونه!با صدای بلند تری جیغ زدم اینبار
بچه ها به کمکم اومدن و اونا هم مثل من متعجب شدن.اما اونا نترسیدن چون وقتی نیروشون رو بدست میارن

romangram.com | @romangram_com