#جادوی_چشم_آبی_پارت_131

این کار باعث شدی سلنا اسیب ببینه.این دیویدی که من میبینم اون دیوید مهربون نیست...هیچوقت
نمیبخشمت...باید اوضاع رو به حالت عادی برگردونی...دیوید به من قول بده...این تنها چیزیه که ازت
میخوام.....دیوید من! و بعد همه جا در تاریکی فرو رفت...از خواب پریدم...اون راست میگفت...تیفانی من راست
میگفت....من نسبت به سلنا حس مسئولیتی داشتم که خودم ازش بیخبر بودم...من از اون دیود چند سال پیش فاصله
گرفتم و همه اینها باعث و بانیش ملکه بود.... تصمیمو گرفتم باید یه کاری میکردم...
6
سلنا
به خاطر سوختگی صورتم همیشه یه دسته از موهامو یه طرف صورتم میریختم اونجوری یه چشمم معلوم
نمیشد....توی راهرو مدرسه درحال قدم زدن بودم که ماریا و ایزابلا رو دیدم....بعد از جشن هم عوض نشده بودند و
هنوزم بدجنس بودند....ماریا با پوزخند اومد طرفم و گفت-سلام بر سلنا عزیز حال شما؟
افراد زیادی توی راهرو بودند....و یه چیزی هیچکس از سوختگی صورتم به جز مامانم و بابام خبر نداشتن.....ماریا-
اوه مدل موی جدیده؟چرا اون موهاتو کنار نمیدی؟!! اومد سمتم دستشو گرفتم که یهویی با اون یکی دستش موهامو
کنار زد...و اتفاقی که نباید میافتاد افتاد....
ماریا با پوزخندی به من نگاه میکرد....همه با تعجب به من خیره شده بودند. از همه بدم میومد...با سرعت از مدرسه
بیرون اومدم و به سمت پارک دریاچه ی غو رفتم کنار دزیاچه نشستم و شروع به گریه کردن کردم....هق هق
میکردم....
که ناگهان صدای پایی شنیدم...سرمو بلند کردم ولی با دیدن کسی که رو به رو بود چشمام گشاد شد و گفتم-دیوید؟
به سمتم اومد که یه قدم عقب رفتم...
گفت-من نمیخوام به تو آسیبی بزنم ...فقط میخوتم کمکت کنم...لطفا اروم باش سلنا-چجوری اروم باشم وقتی همه
به چشم ترحم به من نگاه میکنن؟همه ازم بیزار شدن؟هاااان؟ دوباره شر وع به گریه کردن کردم که خودشو به من

romangram.com | @romangram_com