#جادوی_چشم_آبی_پارت_126
خنده ی شیطانی.
جلوتر رفتم...من این صدا رو میشناختم....بازم جلوتر رفتم....از چیزی که میدیدم سرم به دَوَران افتاد...دیود در حالی
که چشماش قرمز و موهایی به رنگ اتش داشت داشت همه جا رو به اتش میکشید.
صدای ناله هم اشنا بود.صدای ناله ی جنی فر و آنا بود.دیوید داشت آتش رو به سمت اونها میبرد...ننننننه.....در
کسری از ثانیه دوستام در آتش سوختند و خاکستر انها به آسمان رفت . یه صدای دیگه هم میومد.تو جانشینی .....تو
جانشینی....تو جانشینی......ناگهان نگاه دیوید به من خورد....لبخند شیطانی زد و گلوله ای از آتش به سمتم پرتاب
کرد و من جیغغغ بلندی کشیدم.و از خواب پریدم.
3
امکان نداره ....من...من جانشین دانیکام!
هنوزم گیج بودم،نمیدونستم چیکار کنم....تصمیم گرفتم تمامی اتفاق هایی که افتاده رو برای پدر و مادرم تعریف
کنم و بهشون بگم که دانیکا به من چی گفت.
چیزی که توی این خواب باعث شد من خیلی تعجب کنم این بود که دیوید.....اون داشت همه چیز رو میسوزوند و
حتی به من حمله کرد....اون شبیه یه خون آشام بود. سرم گنجایش این همه اطلاعات رو نداشت...پس باید همه چیز
رو به مامان و بابا میگفتم.صبح از خوای بیدار شدم و سر میز صبحونه از اونها خواستم که به من توجه کنند....شروع
کردم به صحبت کردن درباره همه چیز.....درباره ی خوابم...درباره ی دانیکا و اون تاج و عصا....درباره ی دیوید و
همینطور درباره ی جانشین شدنم.وقتی حرفام تموم شد بهشون نگاه کردم...اخم کرده بودند...
مامان-تو نباید درباره ی این موضوع با کسی صحبت کنی.حتی با بهترین دوستات وداناتلو.
بابا-الان از خودت میپرسی که چرا؟و باید درجواب بهت بگم که ممکنه اولا جونت در خطر میوفته و دوما ممکنه
مردم و بقیه حرف ما رو درباره ی جانشین شدنت باور نکنند و موقیت ما به خطر بیوفته و فکر کنند که داریم دروغ
میگیم.سوما اون از اون دیوید فاصله بگیر فکر کنم فهمیده باشی که یه خون آشامه و تو وظیفه داری که اونو نابود
romangram.com | @romangram_com