#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_96


گوشی را با حرص قطع میکنم و روی تخت پرتاب میکنم! دلم میخواهد فریاد بزنم که چقدر خری یغما.چقدر!

هه.تکه پرانی ها میکنند.زخم ها را میزنند بعد میگویند ما چه گفتیم؟ از طرفی من زیادی احمق و هالو ام.اگر همان لحظه بی ادبیشان را به رو بیاورم یادشان نمیرود و نیاز به یادآوری هم نیست!

اشتباه از خودِ من هم بود! حالا هرچقدر هم بگویم که باور میکند که این حرفها و نیشها زده شده و من خود به آرامی پادزهرش را پیدا کرده ام!

گوشی را با حرص برمیدارم که حتی روتختی هم از شدت عصبانیتم کشیده میشود.شماره اش را میگیرم و با نگاهی خصمانه به خود در آینه خیره میشوم.تماس برقرار شده و داد من:

- یغما.من چی بگم به تو هان؟

نفس نفس میزند:

- نگار.چی شده؟

دلم میخواهد از همین پشت یقه اش را بگیرم که آخر خودش مرا پیش خانواده نچسبش خرابتر میکند!

- چی شده؟ با تمام احترامی که برات قائلم.اما شما غلط کردی که رفتی مادر عزیزتونو توجیح کنی!

- نگار.

چشمانم را میبندم و انگشتم را روی بینی میگذارم:

- هیس.هیچی نگو که بدجور عصبیم یغما! به معنای واقعی گند زدی به شخصیتم.اونم جلوی خانواده ی حساس و نکته بینت! ببینم اصن به من و وجهم فکر میکنی؟

نفسش را فوت میکند:

- عزیزم بیام خونه صحبت کنیم؟

- نه.نه.فقط میخوام تنهام بذاری همین!

توقع نداشتم اما.اما اوهم بی طاقت داد میزند:

- نمیذارم.نمیذارم تنها باشی.حق نداری که تنها باشی! فهمیدی؟ زنِ من از من ناراحت شده خودمم باید آرومش کنم نه تنهایی ! دیگه این جمله رو تکرار نکن.دارم میام خونه!

و بدون هیچ حرف دیگری قطع میکند! آرام روی تخت مینشینم و به اولین پرخاش محبت آمیز یغما میاندیشم!

***

نمیخواهم بیایدخانه .نمیخواهم! حاضر میشوم و به خانه ی آینده ام میروم…به او مسیج میدهم که به آنجا بیاید.میدانم نمیشود در مورد این قضیه حرف زد و آرام بود!

به خانه نو و شیکم نگاهی میاندازم.به خانه ای که کمتر از یک هفته دیگر برای خودِ خودِ خودِ من میشود!

romangram.com | @romangram_com