#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_73


صدای بلند نفسهایش ، فین فین هایم، صدای این ساعت بی صاحب! آخ که چقدر پشیمانی حس بدیست!

بیست و هفت دقیقه سکوت برای عبرت این احساسِ ع*و*ض*ی کفایت نمیکند؟

بیست و هفت دقیقه سکوتِ پرحرف نه، پر فریاد دیوانه ام میکند!

سرش را بالا میگیرد، نگاهش.نگاهش.آخ ! امان از نگاهش! سرم را محکم میکشد و پیشانی ام را محکم و خشن میب*و*سد.اشک اینبار با احساستر میچکد.پیشانی اش را به پیشانی داغم میچسباند:

- تو پسم میزنی اما بی دلیل بازمنم که بدهکارت میشم! ببین با من چیکار کردی!

ناخوداگاه دستانم را دور شانه های مردانه اش حلقه میکنم و در آ*غ*و*ش میکشمش:

- عزیزم.

این عزیزم نه برنامه ریزی شده بود، نه یک کلمه برای دستور، یا برای شروع یک جمله بلند، این تنها ابراز یک احساس شدید در یک حرکت کوتاه بود. همین!

عطرش را بو میکشم! وقتی مظلوم میشود به خیلی از ابعاد دوست داشتنیِ وجودش دست پیدا میکنم!

عقب میکشد جسم کوچکم را .نوک بینی ام را میب*و*سد و آرام میخندد:

- قرمز که میشی حس میکنم هی دارم عاشقت میشم!

دلم میریزد…از این ریزشهای بی امانِ اخیر!

میخندم.میان گریه میخندم.با دکمه باز پیراهنش بازی بازی میکنم:

- باهاش ور نرو.باهات ورمیرما! توام که خوشت نمیاد و…

بازهم میزنم زیر خنده و …و…

بگذار اعتراف کنم که یغما استعداد فوق العاده ای در عوض کردن یک بحث، یک جو، و هزار حس دارد!

یغما دلِ کباب شده را لابه لای نان جا میدهد! رادین کنار حوضِ آبیِ خانه بالا پایین میپرد.دلش میخواهد خودش را به دست آب بسپارد اما مخالفت من نمیگذارد! و تلاشش برای پرتاب شدن های ناگهانی به خنده ام میاندازد!

پارچ دوغ را روی اپن میگذارم.نعنا های خشک را کف دستانم میسایم و درون دوغ میریزم!

زیر لب “گل پونه ها” ی بسطامی را زمزمه میکنم و حس میکنم چقدر در این لحظه زندگی جاریست!

کف دستانم را به بینی میچسبانم و نفس عمیقی میکشم! یغما میرود و میاید و درجه ای صدای موزیک را بالاتر میبرد! خنده ام میگیرد!

تکه کباب شده را جلوی دهانم میگیرد.میخندم و میخورم! به سرعت گونه ام را میب*و*سد و به کارش ادامه میدهد!

romangram.com | @romangram_com