#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_71
زیر گوشم را میب*و*سد:
- آخه بدبختی اینجاست که بعد از تو هیچ کسیم منو نمیتونه تحمل کنه! ما آویزون همیم تا آخرِ عمر!
و او مثل یک ماده روان کننده با یک اشاره دلِ گرفته ام را باز میکند!
یک سفر سه روزه، یک دوری سه قرنِ، و یک عالمِ اتفاقات افتاده!
رو به رویم مینشیند و تنها نگاهم میکند، میخندم:
- چیه؟
- میخوام فقط نگاهت کنم.همین!
با خنده پایم را روی مبل دراز میکنم و زانوانم را ماساژ میدهم:
- به جای نگاه کردن بیا یه مالش پدر مادر دار به این زانو های ما بده!
من به شوخی میگویم اما او جدی میگیرد!
روی مبل مینشیند و پایم را روی پایش میگذارد! با مهر دستانش را روی پایم میکشد.
- شوخی کردما!
میخندد و سر به زیر افتاده اش را فقط تکان میدهد.
- رادین از کلاس بیاد بال درمیاره .چرا خبر ندادی؟ نگفتی بیام دنبالت؟ تو که گفتی…
بی حوصله میگویم:
- داداشِ هستی اومد دیگه.ول کن تورو خدا!
دلخور دوباره نگاهش را به پاهایم میدوزد! میخواهم جو را عوض کنم :
- آخ که دلم چقدر برای این بیشرف تنگ شده!
هیچ تغیری در حالت صورتش رخ نمیدهد، دستم را روی شانه اش میگذارم:
- راسی به جای مسیج دیشبت، امشب رو این تخت یه نفره مهمون دو نفره!
اخم میکند! رهام راست میگفت من استعداد افتضاحی در عوض کردن بحث دارم!
romangram.com | @romangram_com