#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_58


در را میبندم و به اتاق میروم.یغما میپرد داخل و در را میبندد.برمیگردم سمتش که به سرعت ب*غ*لم میکند!

میخندم:

- الان آقاتری نه؟

پیشانی اش را به پیشانی ام میچسباند و با خنده میگوید:

- دقیقا!

دستم را روی شانه اش میگذارم:

- راسی نفهمیدم این تغییره چی بودا!

میخندد:

- هیچی میخواستم بیشتر از همیشه بهم دقت کنی.مشکی بهم میاد نه؟

ضربه ای به س*ی*ن*ه اش میزنم:

- واقعا که بیمزه تر از تو ندیدم!

با شیطنت بینی اش را به بینی ام میمالد و میگوید:

- من که هنوز نخوردمت اما فکر میکنم تو بدجور بامزه ای!

میخندم.چند ثانیه ای بیخودی نگاهم میکند:

- قضیه این هستی چی بود؟

کمرم را محکم میکشد و روی تخت مینشینیم.چشم راستم میسوزد و این مالش های مکرر هم بی اثر است.

- آخ.یغما چشمم قرمزه؟

نگاهی میکند:

- نه چطور؟

دوباه چشمانم را میبندم و دستی میکشم:

- میسوزه.

romangram.com | @romangram_com