#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_113
- بی غیرتی ام به خصوصیات نایابت اضافه شده؟ دستِ زنتم بگیر و برو…
نگار اعتراف میکند که این رهامِ جدید عزرائیل جانِ اوست! عزرائیل!
رادین پای نگار را میچسبد و گریه اش شدت میگیرد:
- نه.نمیخوام بره.
دندانهایش را روی هم میفشارد.صدای در و تنهایی رهام با پسر گریانش و زنی که حالا نامحرم تر از هر کسی بی حجاب رو به رویش ایستاده!
روی مبل مینشیند پا روی پا میانداز و دلش بی اندازه نیشو کنایه زدن میخواهد به همین زنِ شکست خورده ی رو به رویش .به همین زنِ بی وفا !
- ببخشید یه لحظه باعث خلل خوشبختیتون شدم! حالا میتونی بری تو بغ.
و نگار به توجه زمزمه میکند:
- ” خوشبختی یعنی یه نفر باشه وقتی دلتنگی و همش بهانه میگیری .وقتی همش غر غر میکنی توی سکوت و به روش خاص خودش مدام روزت رو بسازه.مدام!!”
رهام میلرزد.میلرزد از دیالوگی که موبه مو از زنِ نامحرمِ رو به رویش شنیده بود.همانی که درست در عصرِ یک روز برفی در همان تراس خلوت در گوش همین زنِ نامحرم زمزمه کرد…جمله بعدش را هم خوب یادش میاد” خوشبختی یعنی تورو ب*غ*ل کردن نگار!” و خداراشکر کرد و حس میکرد چقدر خوب است که حافظه نگار به بعدها قد نداده!
سرش را بالا میگیرد و در چشمهای رهام چشم میدوزد:
- تا الان خوشبختی رو بازی میکردم!
رهام دوست دارد تا ابد بنشیند و به توجیه همین زنِ غیر شرعی گوش دهد اما در عین حال دلش نمیخواهد!
- برو برای سکانس بعدی.شوهرتو منتظر نذار! هه خوش به حالش که زنش زندگیشو بازی میکنه خوش به حالش!
مینالد:
- روزای خوشتو فراموش کردی؟
دستش را به دسته مبل میفشارد.دلش میخواهد داد بزند:
- فراموش یکی دو روز سخت نیست. فراموش کردن مردی که ادعا میکردی عاشقشی دل میخواد!
چانه لرزان نگار دلش را میلرزاند اما با بی رحمی زخم میزند:
- هه.قرار نیست که همیشه من خوش باشم.دیروز من با تو خوش بودم امروز یکی دیگه خوشِ.فردا یکی دیگه.
رهام اصلا نمیدانست که چرا به بی گ*ن*ا*هی که تنها جرمش وفاداری و از خودگذشتگی بود زخم میزند.زخمی که لایق بدنه از هم پاشیده نگار نیست.
romangram.com | @romangram_com