#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_107
- دوست داری تنها باشیم و من اینو درک میکنم! رادین آخر هفته میره!
- نگار من منظورم…
لبخند میزنم و انگشتم را روی لبانش میگذارم:
- عزیزم لازم نیست نگران باشی.اینجوری برای همه بهتره!
بازویم را فشار میدهد چشم روی هم میگذارد! میخواهم جومان از این سردی و گرمی گهگاهی دربیاید! گل سرم را میدهم دستش.پشتم را میکنم و به س*ی*ن*ه اش تکیه میدهم!
- ببینم اصن بلدی مو ببندی؟
بی حرف مو هایم را به یک طرف کتفم هدایت میکند.مکث میکند. ضربه ای به پایش میزنم:
- چیکار میکنی؟
-.
- ببند دیگه آقا.
مینالد:
- نگار.
حتما بلد نیست.میخندم
- مردی که بلد نباشه…
حرف در دهانم میماسد.لبش را پشت گردنم میگذارد و دلم.دلم میشود سواحل س*ی*ن*ه سوخته خزر.آنهم در خودِ گرمای تابستان!
یه چیزی میخواهم فراتر از این ساحل نشینی.خیلی بیشتر.خیلی!
برمیگردم.موهای مردانه اش به پنجه های زنانه ام سلام میدهند! اولین بار است که موهایش را اینگونه تشنه لمس میکنم! اینگونه چنگ میگیرم! نفسش را پر صدا فوت میکند! و من از آن خیلی بیشتر ها میخواهم ازش.
نه من قهوه ام و نه او آبجوش.پس چرا در نگاهش حل میشوم؟ چقدر زود چشمانش قرمز شد!
صورتش را روی سیب گلویم میگذارم تا کمی در این جهنم فکر کنم! نه نگار نه.یک شب.فقط یک شب دیگر صبر کن! یک شب دیگر هم موهایت را شل*خ*ته ببند.یک شب دیگر هم قرمه سبزی درست کن.نه حالا! اما.این نفسی که زیر گلویم میاید و میرود عربده میکشد که نه.همین حالا هم دیر است!
صدای زنگ در هم در حال من تغییری ایجاد نمیکند.رادین داد میزند:
- من باز میکنم .
romangram.com | @romangram_com