#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_57
گریهام شدت میگیرد:
- خیلی نامردی…
- از همون روز اول گفته بودم.
داد میزنم:
- چی گفتی؟ گفتی نامردی و اگر دعوایی شد چه خواسته و چه ناخواسته همهچیزو میریزی
دور؟
او هم داد میزند:
- نه… نه نگفتم میریزم دور، گفتم از لوسبازی بدم میاد، گفتم ناز خریدن از من گذشته، گفتم حوصله بازیهای بیمنطق دخترای این دور و زمونه رو ندارم. گفتم میخوام زن باشی، محکم باشی… منطقی باشی.
بلندتر میگوید:
- گفتم یا نه؟
- هه… من یادم رفته بود؛ باید اقتضای دختر بودنو تو خودم بکشم.
- این شرایط با من بودنه، میتونی با کسی باشی حوصله این بچهبازیها رو داشته باشه!
- این ته غیرتته؟
سکوت میکند.
- کاری نداری؟
- چرا رهام، کاردارم… خیلیام کاردارم.
کلافه است:
- نگار خستهام
- منم خستهام
romangram.com | @romangram_com