#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_166
کتری را پر آب میکنم، روی گاز میکوبم. پاکت چای را توی قوری خالی میکنم!
خون کاشی سفید آشپزخانه را سرخ کرده. چه زیباست. مینشینم روی زمین، با پایم خون و قهوه را مخلوط میکنم… میخندم!
- رهام! بیا ببین!
او گوش نمیکند… بازهم عربده میکشم:
- قهری؟
آب جوش میآید؟ هه… آب هم جوش میآورد؟ میخندم. چای را در فنجان لب پر میریزم. به سالن می روم. نیست. اتاق، دستشویی، حمام، نیست. همین دیشب کنارم بود… همین دیشب موهایم را بافت. همین دیشب! به تراس میروم. فنجان چای را کنار پنجاه و سومین استکان و لیوان و فنجانهای مختلف میگذارم. چرا نمیخوری؟ چرا؟ برمیگردد… برمیگردد.
تو هر شب اینجایی. هر شب برایت چای میآورم. چرا روزها گم میشوی؟ ها؟
به سالن برمیگردم… چشمم به خودم می خورد. صورتم به کل قرمز شده است. با پشت دست
لبهایم را پاک میکنم. رهام دوست ندارد لبانم سرخ باشد. دوست ندارد! پاک نمیشود. به حمام میروم. لیف را برمیدارم. وحشیام… میدانم؛ اما پاک نمیشود چه کنم؟
کناریترین کنار وان کز میکنم. میسایم لبم را… لبم را میسایم. فریاد میزنم… از ته دل:
- رهام. پاک نمیشه به خدا… رهام.
عربدههایم زیباست درست مثل چشمان رهام:
- رهام. بیا. بیا اینجام. پاک نمیشه!
در به شدت باز میشود… رهام است… لیف را پرت میکنم… میدوم. پایم به لبۀ وان گیر میکند. روی سنگ سرد حمام پرت میشوم! بو میکشم. این رایحه رهامم نیست! هوا هوای او نیست! این رهام نیست!
داد میزند:
- نــــگار. نگار با خودت چیکار کردی؟
رهام من که داد نمیزند. میخواهد دستم را بگیرد! رهام مرا میکشد اگر بفهمد نامحرمی لمسم کرده!
جیغ میکشم:
- نکن. به من دست نزن… رهام. به من دست نزن!
او عصبانیتر از من است. او بیشتر از من از غیبتت ناراضی است! سیلی محکمی میزند. پرت میشوم! اگر میزنی. آرامتر بزن… آرامتر. او دیگر کنارم نیست! رهام چرا نیستی؟ چرا یقهاش را نمیگیری. پرتش نمیکنی بیرون. چرا روزها نیستی؟ چرا؟ با خورشید دعوا داری؟ بیا. بیا تا جرئت نکند دستش را بلند کند. کجایی؟ زیر ب*غ*لم را میگیرد. روی زمین میکشاندم. خونی که از سرم میچکد زمین را گلگون کرده! روی مبلم؛ و این مرد غریبه روبهرویم زانوزده است!
romangram.com | @romangram_com