#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_87
خنديدم و گفتم:
_آره ولى بدون عضلات كراتين ساز
رگ هاى صورت و بدنش در حال انفجار بود
_ منشيشم كه ياقيه پژى
پژمان هم دنبال فرصت بود
_ آره ميگن مقام قهرمانى داره
معين در حالى كه با حوله سرش را خشك ميكرد از سالن استخر خارج شد و به سمت رختكن ميرفت كه نگاهش به ما افتاد چند لحظه ايست كرد
_ يلدااا
واى اين دومين بار بود كه باصداى دوست داشتنى اش اسمم را به زبان مى آورد كم مانده بود بعد از دو روز قهر از خوشحالى ذوق مرگ شوم جمله پيمان كه مرا به مبارزه ميطلبيد برايم بى اهميت بود سريع سمت معين رفتم
_ بله رئيس
مشغول تن كردن پليورش بود
_ جمع كن ميريم خونه
_ چشم
و من اين روزها مطيع بودن را دوست دارم...
در تمام طول راه حتى كلمه اى حرف نزد رانندگى اش را خيلى دوست داشتم به استايلش مى آمد او نگاهم نميكرد ولى من كل مسير زير چشمى در نظرش داشتم
بالاخره رسيديم . صاحب خانه جلوى درب حياط خانه ايستاده بود با ديدنش عصبى شدم و سمتش رفتم اما متوجه شدم معين را به خوبى ميشناسد ، عمه دروغ گفته بود صاحب خانه جوابمان نكرده بود !!!!
به خانه رفتم و با عمه بحثم شد چند دقيقه بعد معين كه تا آن زمان مشغول صحبت با صاحب خانه بود وارد شد اخمهايش را در هم كشيد
_ چه مرگته صداتو بيار پايين
romangram.com | @romangram_com