#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_8
_نیایا نیا اینور مهمونی لو رفته
_چی؟؟؟؟؟!!!!
_مامورا دم درن بگیر بگیره برو خونه ۱راست
این پسره خل شده بود این وقت شب من بدون پول چه طور برمیگشتم
_آرمین کیفمو پالتومو جا گذاشتم چه طوری برگردم؟؟؟
سوییچم که دسته منه هنوز
_۱دربست بگیر برو خونه اینجا خیلی خطریه مواد پیدا کردن کار همه بیخ پیدا میکنه کیف و پالتوتو میدم نگهبانی صبح بیا بگیر ، سوییچم بزار زیر سطل زباله سر کوچه باغ رو به رو بانک ، اینور نیایا اصلا ، اوکی؟
_افی چی؟چطوره؟
_به زور خودمو افی رو انداختم واحد کناری و از دستشون خلاص شدیم فعلا اینجاییم تا مامورا برن افی مسته هیچی حالیش نیست میبرمش خونه مامانم
چه قدر خوش خیال بودم که مسرور بودم این شوخی مسخره مرا از دست مامورا نجات داده است و چه قدر خوش شانسم ، غافل از اینکه . . .
صدای زنگ خانه خواب شیرین را بعد از شبی سخت راحرامم میکند ، غر غر کنان سمت آیفون میروم میدانستم عمه طبق روال هر روز برای گرفتن نان تازه صبحانه بیرون رفته است، در را که باز میکنم رنگ خاکستری زندگی میرود که سیاه سیاه شود . .
چند مامور جلوی در ! سوال های گیج کننده ! حکم بازداشت ! دستبند سرد بسته به دستان لرزانم ، عمه از راه رسیده است و بیشتر از خودم بهت زده است اشڬ میریزد التماس میکند ، انگار لال شده ام نگاه شماتت بار همسایه ها !
حس میکنم میله ای آهنی را در مغزم مدام فرو میکنند ، هیچ چیز دیگر نه میشنوم نه برایم مهم است گنگ و مات تا رسیدن به کلانتری خیره به دستبند فولادی سوار شده روی مچ دستانم میمانم . .
در کلانتری رو به روی افسر بازپرس انگار تازه متوجه میشوم بیدارم و همه اینها یڬ کابوس تلخ نیست سرتا پایم را با تاسف و خشم برانداز میکند .
_بشین سرکار خانم افسری خیلی حرف داریم سر پا خسته میشی دیشب هم که خیلی زحمت کشیدی
بعد به سرباز دستور میدهد که دستبندم را باز کند مچ دستانم درد گرفته است
_من هیچی نمیفهمم هرچی همکاراتون گفتنو نفهمیدم به خدا اینایی که میگن رو نمیفهمم
نميفهمممم
romangram.com | @romangram_com