#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_60
حس كردم كه تيپ امروزم به مزاقش خوش نيامده است وقتى وارد اتاقش شدم حدسم به يقين تبديل شد
_ اينجا رو اشتباه گرفتى دختر بساط مشترى جمع كردنتو از شركت من جمع كن
_ من فقط...
اجازه نداد حرف بزنم و خودش جمله ام را طبق ميل خودش كامل كرد
_ تو فقط غلط اضافه كردى مگه نه؟
كم كم نزديكم شد و بادست چپش بازويم را گرفت و نزديك خودش كرد و چه قدر قدرتم به ضعف تبديل ميشد در چنگال اين مرد!!!
قدرت دستش زياد بود و از درد بازويم به سختى نفس ميكشيدم با شصت دست ديگرش در يك حركت با فشار و حرص زياد رژم را پاك كرد تحقير شده بودم و اين دفعه اولش نبود !!
بعد هولم داد و رهايم كرد به سختى تعادلم را حفظ كردم كه زمين نيوفتم بغضم عميق تر شده بود اينبار علاوه بر دستانم پاهايم هم ميلرزيد و چه قدر متنفر بودم از اين يلداى ضعيف و تو سرى خور !!!
( تلافى ميكنم معين نامدار يك روز همه تحقير هايت را سرت آوار ميكنم..)
روبه پنجره و پشت به من ايستاده بود و با كفشش روى سنگفرش اتاق ضرب گرفته
بود عصبى بودو اين كاملا مشخص بود!!!
بعد از چند دقيقه سكوت كه سعى كرد بر اعصابش مسلط شود ، خيره نگاهم كرد كه نگاهش از هزار فحش بدتر بود
_ ميرى خونه امروز ريختنو نميخوام ببينم كل پاور پوينت جلسه آخر ماه هم تا فردا آماده ميكنى
( اين غير ممكنه ١٠٠ صفحه اسلايد ساختن حداقل كار يك هفته بود)
با ترس گفتم : رئيس تا فردا محاله بشه
پوزخندى زد و باز بدبختى ام را ياد آور شد
romangram.com | @romangram_com