#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_55

_ شل كن اينجورى نميشه

ناخودآگاه عضلاتم را فشره كرده بودم از بچه گى قبل آمپول اين موضوع به سراغم مى آمد

معلوم بود كلافه شده است پوف بلندى كشيد و گفت: _ باشه نميزنم

خيالم راحت شد و نفس عميقى كشيدم خواستم بلند شوم كه با دستش سرم را به جاى اولش برگرداند و در آنى حس كردم يك شمشير دو سر وارد عضله ام شده است چنان سوختم كه جيغ كشيدم

_ تكون نخور همينجورى بمون الان تموم ميشه

(مثل يه بچه گولم زد خاك تو سرت يلدا)



سوزن را كه بيرون كشيد باز هم درد كشيدم

( خدا لعنتت كنه معين به خر هم اينجورى آمپولو با بى رحمى نميزنن)

پنبه را روى جاى سوزن فشار داد و شلوارم را بالا كشيد

_ يك ربع بلند نشو از جات و دراز بكش تا دردت كمتر شه

از اتاق كه بيرون رفت بالشت را به در بسته اتاقم پرت كردم و با صداى بلند گفتم

_ اميدوارم بميرى بمييييييييرى



با صداى عمه كه نوازشم ميكرد كه وقت شام شده است بيدار شدم خسته گفتم

_ بزار بخوابم اشتهام كور شده سيرم آمپول ميل كردم

عمه گونه ام را ب*و*سيد و گفت: _ ببين رنگ و رو گرفتى حالت بهتر شده دخترم

_ عمه نميخورم بريد با هم بخوريد


romangram.com | @romangram_com