#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_23
_ آره واقعا خيلى خوبى تو آخر منو ميكشى فشارت با فشار مرده ٢ نمره فرق داشت لجباز غد كله خراب
( جلوى اين غول كمتر بارم كن آخه عمه )
قبل از اينكه حرفى بزنم نامدار تصميم به آرام كردن عمه گرفت:
_ فعلا كه نمرده پرى ما فقط فهميده كه هر وقت لج كنه غذا نخوره به جاش مجبور ميشه سرم بزنه شما خودتم الان وضعيتت خوب نيست اينقدر به خودت فشار نيار
( اه اصلا حوصله درس دادن تو رو ندارم غول عنق)
تلفنش كه زنگ خورد خيلى راحت بدون توجه به من لبه تختم نشست و مشغول صحبت شد انگار يكى از زير دستانش بود كه راجب بورس آن روز توضيح ميداد و نامدار هم به صحه صدر گوش ميداد و گه گاه سوال ميپرسيدعمه هم براى گرفتن آب ميوه از اتاق خارج شد از فرصت استفاده كردم و زير چشمى و با توجه به صورتش دقيق شدم
استخوان هاى برجسته و تراشيده خوش فرم جمجمه اش خيلى با صلابت نشانش ميداد با ته ريش آنكارد شده ، بينى اش با اينكه كوچك و سر بالا نبود اما كاملا خوش فرم و مردانه بود چشم هاى مشكى درشت كمى گود رفته كه در عين بى حالى خيلى نافذ بود ابروهاى پر و مشكى كشيده رو به بالا و خشنى داشت كه علت اصلى چهره عب*و*سش فرم ابروهاى دائم الاخمش بود مطمئن بودم حسابى اهل ورزش است با وجود درشت اندام بودن اما همه عضلاتش ورزيده و كار شده بود با خودم فكر كردم كه اين غول حتما ٣١ يا ٣٢ ساله بايد باشد
در طول صحبتش متوجه شدم كه عادت دارد مدام پنجه لاى موهايش بكشد ، چشمانم خسته شد از دقت زياد و سعى كردم كمى آن ها را ببندم اما نميدانم چه شد كه نا خود آگاه چشم گشودم شايد سنگينى نگاهش را حس كرده بودم چند لحظه بعد خداحافظى كرد و تلفنش را كنار گزاشت و همانطور كه نگاه سنگينش روى صورتم بود خيلى آرام پرسيد: خوبى؟
( مهربون شده چرا؟ )
سرم را به نشانه مثبت تكان دادم و رو برگرداندم چند ثانيه اى نگذشته بود كه عمه با آب ميوه وارد اتاق شد و جايش را با معين عوض كرد و كمكم كرد تكيه دهم و خودش نى را در دهانم گزاشت :
_ عمه من از اين لوس بازيا خوشم مياد؟! تو كه ميشناسيم
_ بخور اين قدر حرف نزن
از اين كه عمه در مقابل ديگرى مثل يك بچه با من رفتار ميكرد اصلا خوشحال نبودم ، تلفنم كه زنگ خورد سريع سايلنتش كردم عمه كه اسم افى را گوشى ام ديد پرسيد چرا جوابش را نميدهم
_ حوصلشو ندارم
_ اگه افى نبود به خاطر اون مواد توى كيف پولت كارى از ما بر نميومد گ*ن*ا*ه داره دختره به خاطر تو قيد همه چيو زد تا قبل مريضى مادرشم هر روز ميومد بيمارستان بهت سر ميزد
_ برام مهم نيست ميخواست نياد اصلا، من فعلا نميخوام يادم بيوفته اون دوست پسر عوضيش چه بلايى سرم آورد
romangram.com | @romangram_com