#این_مرد_امشب_میمیرد_پارت_124
خواستم بگويم كه دستور عماد بود ولى نتوانستم در مرامم آدم فروشى نبود، معين فرياد ميزد تحقيرم ميكرد تازه ميفهميدم چه قدر برايش بى ارزشم فقط سر پايين انداخته بودم بگزار بگويد ولى مدام عصبى تر ميشد كم كم حس كردم دل همه برايم ميسوزد چند نفر پادر ميانى كردند ولى باز بدتر ميشد تا اينكه عماد هراسان از در اصلى وارد سالن شد معلوم بود تازه رسيده است نفس نفس زنان گفت:
_ آقا من بهش گفتم شما دستور نامه رو دادين با نامه بها گستر اشتباه گرفته بودم
معين با خشم به عماد چشم دوخت و با عصبانيت جمع را ترك كرد و به اتاقش رفت و در را پشت سرش كوبيد عماد با نگرانى سمتم آمد:
_ چرا نگفتى كار منه؟! منشيم كه زنگ زد سريع خودمو رسوندم خيلى اذيتت كرد؟
بغضم در حال انفجار بود
_ ميشه برم بيرون؟
زود بر ميگردم
عماد نزديك شد و گفت : _ حالت خوب نيست؟ ببين آقام جوشيه ولى بعد از دلت در مياره مخصوصا وقتى فهميد بى گ*ن*ا*هى
( آقات تو همه دنيا دل من واسش بى اهميت ترينه)
كم كم همه به دستور عماد متفرق شدن من ماندم و عماد
_ ميدونم ناراحتى ولى بزارم برى ميترسم عصبى تر شه ببينه نيستى بيا چند دقيقه تو اتاق من
romangram.com | @romangram_com